تصورکن
تصورکن
تصورکن زمانی را ، که غم خوردن ی افسانه ست
جهان شادو دلاخرم ، غم واندوه ، ی بیگانه ست
تصورکن دلا پرمهر ، لباخندان خندان است
بهردل جای شمعی سرد ، چراغی سرخ فروزان است
تصورکن توهرصورت ،گل خنده شکوفا شد
بجای چشمه اشکی ، ی دریا لطف پیداشد
تصورکن کسی دیگر ، دلی را سخت نمی رنجد
به روی گونه ای معصوم ، دگراشکی نمی لغزد
تصورکن که هیچ کودک جداازمادرخودنیست
دلی رنجوروبشکسته ، توی هیچ خانه ای مدنیست
تصورکن سیاهی نیست ، جنایت هم ی افسانه ست
دروغ وتهمت ودزدی ، در این دنیا ی بیگانست
تصورکن که آیئنه همیشه صاف ویکرنگ است
نمیریزد دل شیشه ز هربوسه که ازسنگ است
تصورکن که این رویا ، زمانی واقعی گردد
که بایک گل زمستان هم بهاری سبز میگردد.
نیره_ یاس آبی